از این مؤلف به سال 1378 اثرى به نام « پژوهشى در مصحف امام على علیهالسلام و سه مصحف دیگر» انتشار یافته، مشتمل بر سه فصل با این عنوانهاست: حضرت على و مصحف او؛ مصاحف سهگانه؛ توقیف و اجتهاد در مصحف عثمانى. در این اثر نخست مصحف امام على علیهالسلام بررسى شده، سپس به لحاظ آن که تبیین حقایق مربوط بدان مستلزم این است که چگونگى مصاحف سهگانه ابن مسعود و ابى بن کعب و عثمانى و اجتهادى بودن ترتیب مصحف عثمانى در مواردى که بر خلاف نزول مرتب شده، بیان گردد، این مباحث نیز بدان افزوده شده است.
اینک به مناسبت ویژهنامهى امام على علیهالسلام مناسب به نظر رسید، با نگاهى منقحتر به پارهاى از مهمترین مطالب آن اشارهاى برود.
على علیهالسلام در مکه به دنیا آمد و نخستین مردى بود که به پیامبر اسلام گروید. به این ترتیب از همان آغاز با وى همدم و بر نزول آیات قرآن حاضر و شاهد بود و پیوسته در شب و روز تنزیل و تأویل قرآن را از پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله مىآموخت(1)و با املاى آن حضرت و خط خود مىنوشت.(2)
نگارش قرآن و تأویل آن به فرمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود؛ به این منظور که میراثى از علم نبوى نزد ائمهىِ پس از او باشد.(3)
شاید بتوان با توجه به ظاهر روایات گفت: قرآن على علیهالسلام طى دو مرحله کتابت و تألیف شد:
مرحلهىِ نخست، در عهد رسول خدا بود که هرگاه بخشى از قرآن نازل مىشد، یکى از صحابه از جمله على علیهالسلام را مىفرمود که آن را کتابت کند. قرآننوشتهها در هر نوشتافزارى که به دست مىآمد، نوشته مىشد. محل نگهدارى این قرآننوشتهها خانهىِ رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بود.
ظاهر روایات نشان مىدهد که قرآن در زمان حیات رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در نوشتافزارهاى گوناگونى نوشته شده بود؛ مانند: شظاظ (جوال گیر)، کتف (استخوان شانهىِ شتر)، قرطاس(کاغذ)، حریر (پارچهىِ ابریشمى)، سیر (بند چرمى)، رقّ (پوست نازک)، خزف (سفال).(4)
این مرحله را مىتوان مرحلهىِ « کتابت صحف» خواند.
مرحلهىِ دوم، پس از وفات رسول خدا بود. على علیهالسلام پس از وفات رسول خدا آن بخش از قرآننوشتههایى را که در نوشتافزارهاى ناهمگونى کتابت شده بود، به نوشتافزار واحدى منتقل ساخت و در پوششى - که در روایات از آن به «ثوب واحد»، «ازار واحد»، «مصحف واحد» و «بین اللوحین» تعبیر شدهاست ـ قرار داد.(5)
از پارهاى از قرائن چنین به دست مىآید که آن قرآننوشتهها به همان صورت اولیه باقى نماند؛ بلکه به روى نوشتافزار واحدى منتقل شد.
نخستین قرینه، آن است که در بیشتر روایات آمده است که آن حضرت در چند روز ـ حداقل سه روز و حداکثر شش روز ـ به این مهم همت گمارد.(6) طبیعى است که گردآورى قرآننوشتهها با همان نوشتافزارهاى اولیه به چند روز صرف وقت نیاز ندارد؛ بلکه در پاره از یک روز نیز قابل جمعآورى است.
این روایات اشاره به این واقعیت دارد که آن حضرت در این مدت قرآننوشتههایى را که بر روى نوشتافزارهاى نامناسبى کتابت شده بود، بر روى نوشت افرار واحدى مثل پوست انتقال داده است.
این نوشتافزار واحد که على علیهالسلام قرآن نوشتهها را بر روى آن بازنویسى کردهاست، به احتمال قوى پوست بودهاست؛ چون آن را براى صحیفهىِ جامعه نیز نقل کردهاند و نیز به احتمال قوى در حالى که یکى از نوشتافزارهاى آن عصر پوست بودهاست، به طور قطع برخى از قرآننوشتههاى سابق بر روى پوست نوشته شده بودهاست؛ بنابراین بازنویسى همهىِ قرآن نوشتههاى پیشین لازم نبودهاست؛ برایناساس بازنویسى پارهاى از قرآننوشتههاى قبلى و تهیهىِ قرآنى بر روى نوشتافزار واحد در مدت تقریبى یک هفته کاملاً ممکن بودهاست؛ به ویژه آن که آوردهاند، کسانى نیز در بازنویسى قرآن به آن على علیهالسلام کمک مىکردهاند.
دومین قرینه، پوشش واحدى است که براى قرآننوشتهها ذکر شده است. روشن است که یکجا ساختن قرآننوشتههایى که در نوشتافزارهاى ناهمگونى وجود دارد، به نحو مطلوب و شایسته امکان ندارد. چگونه مىتوان استخوان، کاغذ، سفال، چرم و پارچهىِ ابرایشمى را در کنار هم چید و حتى آنها را میان دو لوح قرار داد؟ این معنا به طور تلویحى مىفهماند:
اولاً على علیهالسلام ترتیب چینش قرآننوشتهها را مشخص کرد؛ چرا که یکجاسازى بدون ترتیب چندان مطلوب و معقول نیست؛
ثانیاً آنها را به روى نوشتافزار واحدى نظیر پوست بازنویسى کرد. مرحلهىِ اخیر را مىتوان مرحلهى «توحید صحف» نامید.
پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله مناسبترین زمانى که مىتوانست به انجام این مرحله دستور دهد، در اواخر عمر شریف او بوده است؛ چون تا قبل از آن نزول قرآن همچنان ادامه داشت و پیامبر یا صحابه نمىدانستند که نزول قرآن در چه زمانى خاتمه مىیابد(7) ، تنها در لحظات آخر عمر آن حضرت براى او و صحابه مشخص شده بود که نزول قرآن پایان گرفته است.
در این لحظات هیچ روایتى نقل نشده که آن حضرت به صحابه دیگرى جز على علیهالسلام دستور جمعآورى قرآن را داده باشد.
بنابراین قرآن تا پیش از این لحظات نه کاملاً به نوشتافزار واحدى انتقال یافته بود و نه به طور کامل ترتیب مشخصى پیدا کرده بود؛ زیرا چنان که آمد، قرآننوشتههایى که در نوشتافزارهایى ناهمگونى کتابت شده بود، نه قابل مرتبسازى بود و نه مىتوان آنها را به شایستگى یکجا ساخت.
دراین لحظات کوتاه نیز پیامبر صلىاللهعلیهوآله در خصوص چینش قرآن جز سخنى مختصر نمىتوانست بفرماید؛ یعنى مىتوانست بفرماید قرآن را موافق نزول یا مخالف نزول و یا از بلند به کوتاه و یا به عکس مرتب کنید؛ بنابراین ترتیب کنونى قرآن را که طبق نظم خاصى چینش پیدا نکرده است، نمىتوانست در این لحظات پایان عمر به یک یا چند جملهىِ مختصر بیان فرموده باشد؛ به علاوه سخن بلندى که معتبر و متضمن بیان ترتیب یکایک 114 سورهىِ قرآن باشد، نیز هرگز به دست نیامده است.
بنابراین در طول دورهىِ نبوت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله که قرآن بر روى نوشتافزارهاى ناهمگونى به نگارش در مىآمده و هنوز پایان وحى مشخص نشده بود، مرتبسازى کامل قرآن میسور نبود؛ لذا باید آن حضرت صلىاللهعلیهوآله این کار را در همین لحظات پایانى عمر شریف خود مورد توجّه قرار داده باشد.
آنچه از زید بن ثابت(11 ق ه - 45 ق) نقل شده که گفته است: «ما نزد فرستادهىِخدا صلىاللهعلیهوآله قرآن را از روى رقعهها (پارههاى پوست یا برگ یا کاغذ) تألیف مىکردیم»،(8) مشکوک و مجعول به نظر مىرسد؛ چون در ذیل حدیث سخنى در فضیلت شام آمدهاست.
... عن یزید بن أبی حبیب أن عبد الرحمن بن شماسة حدثه عن زید بن ثابت رضی الله عنه قال کنا حول رسول الله صلىاللهعلیهوآلهوسلم نؤلف القرآن إذ قال طوبى للشام فقیل له ولم قال إن ملائکة الرحمن باسطة أجنحتها علیهم(9)
در روایت دیگر چنین آمده است:
... عن زید بن ثابت قال کنا عند النبی صلى الله علیه وسلم نکتب الوحی فقال طوبى للشام ثلاث مرات فقلنا وما ذاک یا نبی الله فقال إن الملائکة ناشرة أجنحتها على الشام(10)
و در روایت دیگر آمده است:
... زید بن ثابت یقول قال رسول الله و نحن عنده طوبى للشام فقلنا ما باله یا رسول الله قال إن الرحمن لباسط رحمته علیه(11)
چنان که ملاحظه مىشود، متن این حدیث به گونهاى پریشان نقل شده است: در روایتى «نؤلف القرآن» و در روایتى دیگر «نکتب الوحى» آمده و در روایت سوم هرگز از کتابت یا تألیف قرآن نزد رسول خدا سخن نرفته است؛ بنابر این به استناد آن نمىتوان گفت: قرآن نزد رسول خدا مرتب مىشده است؛ به ویژه آن که مرتبسازى قرآن امر مهمى به شمار مىرود و دواعى فراوانى براى نقل آن بوده است؛ از این رو لزوماً باید راوایان فراوانى آن را نقل مىکردند؛ نه آن که نقل آن به یک نفر منحصر باشد.
ذیل حدیث نیز که در فضیلت شام و معاویهاست، صحت اصل آن را مشکوک و مجعول مىنمایاند. به نظر مىرسد، این روایت به طور کلى مجعول باشد و آن را زید یا روایان بعد از او جعل کرده باشند. علامه جعفر مرتضى پس اثبات جعلى بودن چند روایت در فضیلت زید بن ثابت مىنویسد:
آشکار است که هدف، اثبات فضیلت براى زید بن ثابت است،...و این به جهت انگیزههاى سیاسى بودهاست... نسبت به زید در زمینهى جمع قرآن در زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مقام منحصر به فردى را یاد مىکنند. مىگویند: زید بن ثابت در عرضهى پایانى قرآن بر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله حضور داشت که در آن آنچه از قرآن نسخ شده بود، از آنچه نسخ نشده بود، باز شناخته شدهاست و رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آنها را بر او قرائت کرد،... به همین رو ابوبکر و عمر به او و جمع قرآنش اعتماد کردند و عثمان او را به کتابت مصاحف گماشت.(12) ابن قتیبه گفته است: «آخرین عرضهى قرآن بر رسول خدا مطابق مصحف او بودهاست»(13) و ابوعمر این حدیث أنس را که زید بن ثابت یکى از جمعآوران قرآن در زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بود، صحیح شمردهاست...(14)؛ حال آن که آن با روایت ابن شهاب ، از عبید بن سباق ، از زید بن ثابت منافات دارد که ابوبکر به او فرمان داد قرآن را جمع کند و او قرآن را از عسب و رقاع و صدور رجال جمع کرد. اگر او قرآن را در زمان رسول خدا جمع کرده بود، از سینهى خود املا مىکرد و دیگر به آنچه گفته شد، نیاز نبود...(15) و در مقابل حضور زید در عرضهى پایانى، در منابع فراوانى مىیابیم که ابنمسعود را حاضر در این عرضه یاد مىکنند....(16)
گذشته از این، ما تلاشهاى مخالفان اهل بیت علیهمالسلام ، نخست امویان سپس عباسیان را در زمینهى از میان بردن على علیهالسلام و أهل بیتش علیهمالسلام و پوشاندن فضائل آنان و خردهگیرى بر آنان آموختهایم. مغیرة بن شعبه به صعصعه گفته بود:
« مبادا از تو به من خبر برسد که یکى از فضائل على علیهالسلام را بیان کردى. ما به آن از تو آگاهتریم؛ اما این حکومت حاکم است و ما مأموریم در میان مردم بر او خرده بگیریم»(17).
متونى که بر این سیاست دلالت دارد، بسیار فراوان و بلکه بىشمار است. آنان از سوى دیگر مىکوشیدند کسانى را که بر نظر و روش آناناند، بسیار بزرگ شمارند و فضائل و کراماتى را براى آنان بسازند، و این امرى مشهود و واضح است... و هرکه به مطالعهى زندگى زید بن ثابت و همراهى او با سیاست بپردازد، مىیابد: او از کسانى بودهاست که حکومت در رفعت بخشیدن به مقام او و تأکید بر برترى او و نسبت دادن کرامات به او مىکوشیدهاست.
به علاوه هرکه به زندگى زید بن ثابت و مواضع او مراجعه کند، مىیابد: او در سقیفه از خلافت ابوبکر جانبدارى مىکردهاست و ابوبکر او را براى این جانبدارى ستودهاست(18).
حتى آن زمان که عمر رفت تا على را از خانهاش براى بیعت بیاورد، او از کسانى بود که با عمر همراه شد.(19)
او هوادار عثمان و مخالف أمیر مؤمنین على علیهالسلام بوده است. نیز او یکى از کسانى بود که با على أمیر مؤمنین علیهالسلام بیعت نکرد.(20) او در هیچ یک از جنگهاى على علیهالسلام با او نبود(21) و امیر مؤمنین عطا را از کسانى که در جنگها با او نبود، قطع کرد و در شمار مسلمانان بادیهنشین محسوب کرد.(22)
زید مردم را به دشنامگویى به امیر مؤمنین على علیهالسلام تشویق مىکرد.(23)... و در زمان معاویه بر دیوان مدینه گماشته شده بود....(24)
بر این اساس، کاملاً روشن است که زید بن ثابت یکى از هواداران معاویه بود. عبدالرحمن بن شماسه مصرى(ت101ق) راوى زید بن ثابت نیز یکى از سپاهیان معاویه به شمار رفتهاست(25).
بنابراین به احتمال فراوان صدر حدیث مورد بحث که دلالت تلویحى بر فضل زید و ذیل، آن در مدح شام و معاویهاست، جعل او یا راویان پس از اوست.
على علیهالسلام زمانى به توحید صحف پرداخت که مشاهده کرد، مردم از او روى گردانیده و با ابوبکر بر خلافت بیعت کردهاند. آن حضرت در خانه نشست و جز براى نماز از خانه بیرون نشد تا آنکه قرآن را جمع کرد؛(26) شاید به این منظور که با عرضهىِ قرآنى که به فرمان پیامبر جمع آمده و تمسّک به حدیث ثقلین براى آخرین بار بر مردم اتمام حجت کند تا نگویند ما ندانسته با ابوبکر بیعت کردیم.
درست همین معنا در روایتى از مسعودى آمده است. او آورده است که على علیهالسلام پس از جمع قرآن از خانه به جانب مردم که در مسجد گرد آمده بودند- بیرون شد و در حالى که قرآن را همراه خود آورده بود، فرمود:
«این کتاب خداست. من آن را چنان که رسولخدا صلىاللهعلیهوآله به من فرمان داد و وصیت کرد، همان گونهاى که نازل شد، فراهم آوردم.»
در این وقت یکى از آنها- که در روایتى دیگر عمر یاد شده است- بدان حضرت گفت: «آن را بگذار و برو.» آن حضرت به آنها فرمود:
رسول خدا به شما فرمود: من دو امر گران- کتاب خدا و خاندانم- را در میان مىگذارم. آن دو از هم جدا نشود تا در حوض بر من درآیند.
هرکه آن را مىپذیرید، (باید) مرا با آن بپذیرید. من در میان شما با احکام خدا که در آن هست، داورى مىکنم. آنها گفتند: ما را به آن و تو نیازى نیست. با آن برگرد.(27)
بارى آن حضرت فرموده بود:
اگر برایم مسندى نهاده و حقم شناخته شود، مصحفى را که نوشتهام و رسول خدا آن را بر من املا کرده است، براى آنها آشکار سازم.(28)
اما هیچ گاه چنین نشد؛ لذا زمانى که عمر، آن را از على علیهالسلام خواست، به او نداد و خود نیز چون به خلافت رسید، به لحاظ آنکه آنگونه که مىخواست، حقش شناخته نشد و همواره در دورهىِ کوتاه خلافتش گروههاى مختلف در مقابل آن حضرت به جنگ برخاستند، شرایط مساعدى براى عرضهىِ مصحفش نیافت و چنان که خود پیشبینى کرده بود، جز در وقتى که قائم قیام کند، زمینهىِ مساعد عرضه و رسمیت آن در میان مردم فراهم نخواهد شد. (29)
کتابت قرآن از عهد رسول خدا آغاز شده بود؛ اما دشوار بتوان ادعا کرد که کسى جز حضرت على علیهالسلام قرآن را در عهد آن حضرت و با امضا و توقیف او جمع و مرتب کرد؛ چون:
اولاً از طرفى روایات چندى در دست است مبنى بر این که رسول خدا به على علیهالسلام فرمان داد، قرآن را جمع کند؛ حتى در برخى از روایات آمده است که پیامبر صلىاللهعلیهوآله به على علیهالسلام فرمان داد، قرآن را «کما انزل الله» تألیف کند؛(30) از طرف دیگر در روایات چندى نقل شده است که على علیهالسلام قرآن را موافق نزول تألیف کرد: آنچه را که در آغاز بعثت نازل شده بود، در آغاز مصحف نهاده بود و آنچه را که پس از آن نزول یافته بود، پس از آن جاى داده بود؛ به همین روى در مصحف آن حضرت، مکى بر مدنى و منسوخ بر ناسخ مقدم آمده بود(31) و از دیگر سو در روایات آمده است که آثار على علیهالسلام نسل اندر نسل از امامى به امام دیگر به ارث رسیده و نیز آمده است که مصحف امام صادق یا امام زمان علیهماالسلام به ترتیب نزول است. (32) از این روایات به دست مىآید که قرآن منسوب به این دو بزرگوار همان مصحف على علیهالسلام است و این قرینهاى دیگر بر موافق نزول بودن ترتیب مصحف على علیهالسلام است.
بى جهت نیست که در پارهاى از روایات آمده است: وقتى امام زمان(عج) قیام فرماید، مصحف على علیهالسلام را به جاى مصحف عثمانى مرسوم مىگرداند. این روایات از سویى اشاره به این معنا دارند که ترتیب مصحف آن حضرت به توقیف و تأیید پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله بوده است و از سوى دیگر فهم دقیقتر و صحیحتر قرآن منوط به مطالعهىِ قرآن به ترتیب نزول است.
بنابر این مصحف على علیهالسلام موافق نزول مرتب شده بوده و مستبعد است على علیهالسلام از پیش خود و بدون اشارهىِ پیامبر صلىاللهعلیهوآله قرآن را به این ترتیب جمع آورده باشد؛
ثانیاً قرآن کتابى است که آیات و سورههایش به مقتضاى مناسبات و حاجات تدریجى عصر نزول نازل شده است؛ بنابراین پیامها و مضامین قرآن ارتباط تنگاتنگى با شرایط تاریخى خود دارد و این شرایط به منزلهىِ قراین حالى و مقامى فهم قرآن تلقى مىشود؛ از این رو هرگز خردمندانه نیست قرآن صرف نظر از این قراین ترتیب و چینش پیدا کند و هرگز پذیرفته نیست حکمتى که در این چینش است، مورد توجّه پیامبر صلىاللهعلیهوآله قرار نگرفته باشد؛ لذا خردمندانه آن است که پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله دستور فرموده باشد که قرآن را طبق ترتیب تاریخى مرتب کنند.
ثالثاً در هر یک از سورههاى قرآن از موضوع واحد و مشخصى سخن نرفته است و همهىِ مضامین مربوط به یک موضوع در یک سوره نیامده است تا بتوان سورهها را متناسب با موضوعاتشان مرتب ساخت. بر ترتیب دیگرى نیز نظیر رعایت طول سورهها فایدهىِ روشنى مترتب دیده نمىشود؛ بنابر این جهتى ندارد که پیامبر دستور فرموده باشد قرآن کریم را برخلاف ترتیب نزول مرتب کنند.
بنا بر آنچه آمد، ادعاى این که ترتیب سورههاى مصحف عثمانى به امضا و تأیید پیامبر صلىاللهعلیهوآله رسیده، پذیرفته نیست.
این ادعا علاوه بر معارضتى که با قرائن مذکور دارد، بر ادلهاى سست مبتنى است؛ چون برخى از روایات مورد استناد مجعول یا محرّف است و برخى از آنها مجملاند و بر مدعا صراحت یا ظهور ندارند و پارهاى از آنها اعم از مدعایند: هم بر مدعا و هم بر خلاف مدعا دلالت دارند و شمارى از ادله مستحسنات عقلىاند و توانایى اثبات واقعیات تاریخى را ندارند.
این سخن که پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله ترتیب مصحف على علیهالسلام را تأیید و توقیف فرموده باشد، نتایج ارزشمند و عظیمى در پى دارد؛ چون بنا بر آن :
اولاً تناسب در ترتیب مصحف عثمانى بىپایه و وهمى تلقى خواهد شد. بهموجب آن باید علم تناسب را از نو و بر پایهىِ ترتیب نزول بنیان کرد.
ثانیاً علم تفسیر را پریشان و خالى از ترتیب شایسته در مباحث آن نشان مىدهد. بر اساس آن باید قرآن کریم را موافق نزول تفسیر کرد.
ثالثاً علم مکى و مدنى را از اساس ویران مىنماید؛ چون هر سوره یا مکى است یا مدنى، و سورهاى که ممزوج از آیات مکى و مدنى باشد، وجود ندارد.
رابعاً دانش اسباب نزول را مجموعهاى از قصص نشان مىدهد که کمتر نسبت سبب نزولى با آیات قرآن دارند: برخى از آنها از قبیل ذکر مصداق و پارهاى از آنها از نوع ذکر قصه و بعضى از آنها از گونهىِ تمثّل به آیاتاند.
خامساً جز چاپ قرآن- که تغییر ترتیب آن به وحدت مسلمانان آسیب مىرساند- لزومى ندارد که در امور دیگر نظیر قرائت، حفظ و تفسیر قرآن از ترتیب مصحف عثمانى تبعیت کرد. باید با اقبال به ترتیب نزول براى ظهور امام زمان آمادگى کسب کرد و زمینهىِ رسمیت مصحف على علیهالسلام را در عهد آن امام فراهم ساخت.
خبر کتابت مصحف توسط على علیهالسلام غیر قابل انکار است. آن را شیعى و سنى نقل کرده است و بىتردید خبرى که مورد اتفاق این دو فرقه باشد، گرد تردید بر آن نمىنشیند.
راویانى که مرحلهىِ نخست کتابت مصحف على علیهالسلام یعنى کتابت در عهد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را نقل کردهاند، عبارتند از:
على بن رباح (ت.ح 110 ق)، ابراهیم بن یزید تیمى (50-92 ق)، حارث بن سوید (ت بعد 70 ق)، ابوالطفیل (3-110 ق)، ابوحسان مسلم بن عبدالله بصرى (ت 130ق)، ابو جحیفه وهب بن عبدالله سوائى (ت 74 ق)، طارق بن شهاب(ت 82 ق)، سلیم بن قیس (4 ق ه- 75 ق)، جبلة بن سحیم (ت 125 ق).
چنان که ملاحظه مىشود، نه تن از صحابه و تابعان خبر مذکور را نقل کردهاند:
راویانى که مرحلهىِ دوم کتابت مصحف على علیهالسلام ، یعنى کتابت پس از وفات پیامبر صلىاللهعلیهوآله را گزارش کردهاند، به این قرارند: ابو رافع ابراهیم قبطى (ت 36 ق)، ابوبکر حضرمى عبدالله بن محمد (ز 115ق) و ابان بن تغلب (ت 141ق) و از امام صادق علیهالسلام ، سلیم بن قیس (4 ق ه- بعد 75 ق) از ابوذر غفارى (ت 32 ق) و سلمان فارسى (ت 34ق) و ابن عباس (ت 68) سالم بن ابى سلمه (ز 136ق) عبد خیر (ت ح 90 ق) از یمان (ز 13ق)، ابن سیرین (ت 110 ق) از عکرمه ( ت107ق) عبدالله بن عبدالرحمن (ت 145 ق)، جابربن یزید جعفى (ت 127 ق) از امام باقر علیهالسلام .
همان طور که ملاحظه شد، این مرحله را نیز نه تن از صحابه و تابعان گزارش کردهاند.
نیز این مضمون را که مصحف امام على علیهالسلام یا امام صادق علیهالسلام یا امام زمان علیهالسلام موافق نزول است، نُه راوى به قرار ذیل نقل کردهاند: ابو رافع (ت36ق)، عِکْرِمَه(ت107ق)، محمدبن سیرین (ت110ق)، حَبّة عُرَنى (ت76ق)، ابوبصیر(ز115ق)، جابربن یزید (ت128 ق)، سالمبن ابى سَلَمَه (ز148 ق)، شُعْبةبن حجّاج (82ـ160ق)، مسعودى (ت 345 ق).
1. محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص290-292 و محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ص40:208 و سید نورالله مرعشى؛ احقاق الحق و اذهاق الباطل، ص 6:519-524
2. محمد باقر مجلسى؛ پیشین 36:275.
3 . همان
4. سلیم بن قیس هلالى؛ کتاب سلیم بنقیس، بىچا، تهران، مؤسسة البعثه 1407ق، 63-64 و محمد بن حسن صفار، پیشین 198 و محمد باقر مجلسى؛ پیشین 40:139 و 89:99 و محمد بن یعقوب کلینى، پیشین، 1:82-83 و احمد بن على طبرسى؛الاحتجاج، بى چا، النجف، منشورات دارالنعمان1386 ق، 141 و محمد بن حسن حر عاملى؛ وسائل الشیعة ج 18، ط 5، بیروت، داراحیاء التراث العربى 1403 ق، ص 53.
5. محمد باقر مجلسى، پیشین 89:48 و 51-52 و 88 و 40:155 و 28:191 و 297 و 356 و سلیم بن قیس هلالى؛ پیشین 32-33 و 85-88 و 93 و 297-298 و احمد بن على طبرسى؛ پیشین 47 و 51 و 105 و 107 و 156 و 222 و 225 و 279 و 281 و عبیدالله بن عبدالله حسکانى؛ پیشین 1:36-38 و احمد بن یحیى بلاذرى؛ پیشین 1:586-587 و احمد بن عبدالله ابونعیم اصفهانى؛ پیشین 1:97 و محمد بن سعد؛ پیشین 2:101 و عبدالرحمن سیوطى؛ الاتقان؛ پیشین 1:127 و سیدنورالله مرعشى؛ پیشین 7:636 و محمد بن على صدوق؛ التوحید، ط 2، قم، مؤسسة النشر الاسلامى التابعه لجماعة المدرسین 1357 ش، ص 72-73.
6. محمد باقر مجلسى؛ پیشین 40:155 و 89:51 و محمد بن على صدوق؛ التوحید، پیشین 72-73.
7. على بن احمد واحدى؛ پیشین 10 و احمد بن حسین بیهقى؛ شعب الایمان، ج 2، ط 1، بیروت، دارالکتب العلمیه 1410 ق، ص 439 و میرزا حسین نورى؛ مستدرک الوسائل، ج 4، بى چا، بیروت، موسسة آل البیت علیهالسلام ، بى تا، ص 165 و166 و عبدعلى حویزى؛ پیشین 1:6.
8 . رک: عبدالرحمن سیوطى؛ پیشین 1:126 و محمد بن عبدالله زرکشى؛ پیشین 1:323-324
9 . المعجم الکبیر، ج5، ص158، ش4934
10 . همان
11 . همان4935
12 . الاتقان ج 1 ص 50 عن البغوی فی شرح السنة وراجع تاریخ القرآن للزنجانی ص 39 - 40 .
13 . المعارف ص 260 وعنه فی المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام ج 8 ص 134 وراجع البرهان للزرکشی ج 1 ص 237 .
14 . الاستیعاب بهامش الاصابة ج 1 ص 552 . ( × ) / صفحة 340
15 . الاستیعاب بهامش الاصابة ج 1 ص 552 .
16 . راجع طبقات ابن سعد ج 2 قسم 2 ص 104 وص 4 ، وکنز العمال ج 2 ص 224 - 225 عن ابن عساکر ، وکشف الاستار عن مسند البزار ج 3 ص 251 ومجمع الزوائد ج 9 ص 288 عن أحمد ، والبزار ، ورجال أحمد رجال الصحیح ، وفتح الباری ج 9 ص 40 و 41 والاستیعاب بهامش الاصابة ج 2 ص 322 ، ومشکل الاثار ج 1 ص 115 وج 4 ص 196 . ( × ) / صفحة 341
17 . راجع الکامل لابن الاثیر ج 3 ص 430 وتاریخ الامم والملوک طبع الاستقامة ج 4 ص 144 . ( × ) / صفحة 342
18 . راجع سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 433 ومسند أحمد ج 5 ص 186 وتهذیب تاریخ دمشق ح 5 ص 449 والتمهید فی علوم القرآن ج 1 ص 244 عنه .
19 . أنساب الاشراف ج 1 ص 585 . ( قسم حیاة النبی صلى الله علیه وآله ) .
20 . راجع تاریخ الامم والملوک طبع دار المعارف ج 4 ص 430 و 431 والکامل فی التاریخ ج 3 ص 191 .
21 . أسد الغابة ج 2 ص 222 والاستیعاب بهامش الاصابة ج 1 ص 554 وقاموس الرجال ج 4 ص 239 وتنقیح المقال ج 1 ص 462 وراجع الکامل لابن الاثیر ج 3 ص 191 .
22 . دعائم الاسلام ج 1 ص 391 - 392 .
23 . سفینة البحار ج 1 ص 575 .
24 . الصحیح من السیرة - السید جعفر مرتضى، ج 6، ص 343 با حذف و تلخیص
25 . تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر، ج 95، ص 24.
26. محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى؛ پیشین 1:266 و 2:41 و محمد باقر مجلسى؛ پیشین 89:51 و 40:155 و محمد بن یعقوب کلینى؛ پیشین 4:443 و محمد بن حسن صفار؛ پیشین 193 و احمد بن یحیى بلاذرى؛ پیشین 1:587.
27. على بن حسین مسعودى؛ اثبات الوصیه، پیشین 121 و محمد باقر مجلسى؛ پیشین 28:308.
28. محمد باقر مجلسى؛ پیشین 89:52 و 40:155.
29. احمد بن على طبرسى؛ پیشین 225 و محمد باقر مجلسى، پیشین 89:43.
30. محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى؛ مناقب آل أبى طالب، ج 2، بى چا، قم، المطبعة العلمیة، بى تا، ص 41 و ج 1، ص 266 و محمد باقر مجلسى؛ پیشین 89:51 و 40:155 و محمد باقر مجلسى؛ پیشین 89:48 و عبدعلى بن جمعه حویزى؛ پیشین 5:726.
31. محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى؛ پیشین 1:266 و 2:41 و محمد باقر مجلسى؛ پیشین 89:51 و 40:155 و محمد بن یعقوب کلینى؛ پیشین 4:443 و محمد بن حسن صفار؛ پیشین 193 و محمد بن یعقوب کلینى؛ پیشین 1:332 و محمد بن حسن صفار؛ پیشین 193 و محمد باقر مجلسى؛ پیشین 89:88 و عبید الله بن عبدالله حسکانى، پیشین 1:38 و محمد بن سعد؛ پیشین 1:338.
32. همان 52:364 و محمد بن عبدالکریم شهرستانى؛ پیشین 1:3 آ و 6 آ - 9 آ.